محل تبلیغات شما



دانشجو که بودم کمترین سن رو تو بچه های خوابگاه داشتم و چون مثلا بچه تهران هم بودم بچه ها برای اینکه راحت تر باشن و مسئول خوابگاهشون کمتر بهشون گیر بده منو کردن مسئول خوابگاه

 

خب ابهر شهر کوچیکی بود و ۹ شب همه مغازه ها تعطیل میکردن و  شهر تو تاریکی فرو میرفت و و دیگه نمیشد بریم بیرون Shark Island

برای اینکه بچه ها زیاد شبها خونه دوست پسر هاشون نمونند باید یه فکر اساسی میکردم که سرشون گرم بشه

تصمیم گرفتم تو خوابگاه هر شب عروسی راه بندازم ۶۰ نفر بودم و از همه بچه ها پول گرفتم و رفتم یه لباس عروس دهاتی چین چینی خریدم ۶۰ هزار تومان Queen

یه دست کت و شلوار و کروات برادرم رو هم از تهران با خودم بردم ابهر 

موهام هم که اون موقع ها همیشه ۲ سانتی بود و به درخواست بچه ها گاهی سیبیل میگذاشتم و گاهی ریش پروفسوری و گاهی چکمه ای و  . خلاصه که هر شب داماد میشدم و عروس خانم هم چند ساعت زیر دست بچه ها آرایش میشد و دست تو دست هم هر شب با عروس جدید عکس مینداختم

بچه ها هم لباسهای محلی شهر خودشون رو آورده بودن  و یه شب داماد رشتی ها میشدم و یه شب داماد جنوبی ها یه شب داماد ترکها یه شب . 

واااااااااااااااای چه حالی می داد انقدر تا صبح میرقصیدیم که از خستگی آخر شب بیهوش میشدیم

بماند که بعضی شبها هم عروس خانم واقعا از من خوشش میومد و دیگه نمیرفت اتاق خودش و گیر میداد که مگه عروست نیستم میخوام تو اتاق تو بخوابم

حالا خر بیار و باقالی بار کن

به اینجا که میرسید  میگفتم جوووووووووووووون خوشگلم بدو بپر بغلم

  

و من عروس خانم رو تو بغلم میبرم تو اتاق

و بچه ها ریسه میرفتن از خنده

 

حالا میفهمم چرا انقدر کمرم درد میکنه

 شاد باشید و خندون

 

 


اين خاطره رو پسر خالم نوشته بخونيد جالبه

یادته تو سهند هممون سوار اون دوچرخه قرمز کوچیکه شدیم و تو سر پایینی خوردیم زمین و دست امیر زخم شد بعدش رفتیم خونه دیدم بابات داره رها رو دعوا میکنه من الکی گفتم من پامو زدم زمین دوچرخه افتاد تا بابات رهارو بیخیال شه یادش بخیر

آره خوب يادمه

فکر کنم ۴ تايي سوار يه دچرخه قرمز کوچولو ميشديم

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تازه اين که چيزي نيست يه بار هم  ۴ تايي سوارش شديم رفتيم کلي هم نون لواش خريديم و از ته کوچه با سرعت زياد هممونم پاهامون بالا اومديم تا ته کوچه اگه يکي پاش ميخورد زمين همگي سرنگون ميشديم

درست يادم نيست با اين دچرچه چقدر زمين خوردم اما يادمه هميشه همه بدنم زخم و زيلي بود

 

يه پسر عمو داشتم يه بار حرس منو خيلي در آورده بود و خيلي عصبيم کرده بود 

بهش گفتم بخواب رو زمين رو آسفالت کوچه ميخوام با دوچرخه از روت رد بشم

ميدونست که اگه حرفم رو گوش نده بلايي بد تر از اين سرش ميارم

خوابيد و منم با خونسردي تمام و با سرعت از روش رد شدم تا خيالم راحت شد و رفتم دنبال بقيه بازيم

 

اما بعد از گذشت اين همه زمان هنوزم از دل زن عموم در نيومده و ميگه يادته پسرمو زير کردي ؟


یادمه دبیرستانی  که بودم تو باغ پدرم یه درخت گوجه سبز داشتم که سندش به نام من خورده بود و به هیچ کس اجازه نمیدادم از اون گوجه سبز بچینه

اون بهترین درخت گوجه سبزمون بود و هر وقت بچه های فامیل گوجه میخواستن میگفتم برید از  یه درخت دیگه بکنید

اون موقع ها یه کیف سربازی داشتم و رفته بودم بالای درخت و کیفم رو داشتم پر میکردم از گوجه

و بچه ها که التماس میکردن یکم از گوجه هات رو بریز پایین و من میخندیدم و میگفتم عمرا

که پام لیز خورد و از یه کنده بزرگ بردیده از پشت کیفم که رو دوشم بود  آویزون شدم پایین و همه گوجه ها ریخت پایین

بچه ها هم که  از دستم شاکی بودن با خنده شروع کردن جمع کردن گوجه ها و بی معرفت ها هیچ کدوم به روشون نیاوردن که کمکم کنن من بیام پایین

فقط یادمه انقدر اون بالا جیغ  زدم بابا کمک بابا کمک که گلوم گرفته بود

فکر کنم یه ۱۰ دقیقه ای در اون حالت آویزون بودم که اگه میافتدام پایین حتما دست و پام میشکست 

بماند که وقتی بابام اومد و آوردم پایین کتف هام بر اثر فشار زیاد بند کیف چند هفته ای کبود بود

این خاطره رو نوشتم برای پسر خاله خوبم که اگه یادش بیاد کلی بخنده و بهش بگم پسر خاله بی خیال دنیا

گور بابای هر چی مشکله مگه نه ؟ یاد اون روزها که با همون گوجه ها تو قندون فی رو آتیش لواشک درست میکردیم و به لواشک که نمیرسد همش رو همونجا دوتایی میخوردیم

و همه آرزومون داشتن خونه ای کوچولو بود

 صبح تا عصر تو اون باغ با آجر و گل خونه ای درست میکردیم که فقط قد نشستن یکیمون بود با سقفی از کاه گل و

و هفته بعدش که باد زده بود و خونم رو ویرون کرده بود

 

 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

19Aban