
خب ابهر شهر کوچیکی بود و ۹ شب همه مغازه ها تعطیل میکردن و شهر تو تاریکی فرو میرفت و و دیگه نمیشد بریم بیرون
برای اینکه بچه ها زیاد شبها خونه دوست پسر هاشون نمونند باید یه فکر اساسی میکردم که سرشون گرم بشه
تصمیم گرفتم تو خوابگاه هر شب عروسی راه بندازم ۶۰ نفر بودم و از همه بچه ها پول گرفتم و رفتم یه لباس عروس دهاتی چین چینی خریدم ۶۰ هزار تومان
یه دست کت و شلوار و کروات برادرم رو هم از تهران با خودم بردم ابهر
موهام هم که اون موقع ها همیشه ۲ سانتی بود و به درخواست بچه ها گاهی سیبیل میگذاشتم و گاهی ریش پروفسوری و گاهی چکمه ای و . خلاصه که هر شب داماد میشدم و عروس خانم هم چند ساعت زیر دست بچه ها آرایش میشد و دست تو دست هم هر شب با عروس جدید عکس مینداختم
بچه ها هم لباسهای محلی شهر خودشون رو آورده بودن و یه شب داماد رشتی ها میشدم و یه شب داماد جنوبی ها یه شب داماد ترکها یه شب .
واااااااااااااااای چه حالی می داد انقدر تا صبح میرقصیدیم که از خستگی آخر شب بیهوش میشدیم
بماند که بعضی شبها هم عروس خانم واقعا از من خوشش میومد و دیگه نمیرفت اتاق خودش و گیر میداد که مگه عروست نیستم میخوام تو اتاق تو بخوابم
حالا خر بیار و باقالی بار کن
به اینجا که میرسید میگفتم جوووووووووووووون خوشگلم بدو بپر بغلم
و من عروس خانم رو تو بغلم میبرم تو اتاق
و بچه ها ریسه میرفتن از خنده
حالا میفهمم چرا انقدر کمرم درد میکنه
شاد باشید و خندون
ها ,شب ,بچه ,تو ,یه ,هم ,بچه ها ,شب داماد ,یه شب ,عروس خانم ,هر شب
درباره این سایت